جدول جو
جدول جو

معنی ام سمع - جستجوی لغت در جدول جو

ام سمع
(اُمْ مِ سَ)
دماغ. (المرصع) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسم جمع
تصویر اسم جمع
در دستور زبان علوم ادبی اسمی که در صورت مفرد و در معنی جمع باشد مانند رمه، لشکر، گروه، دسته و طایفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام طمع
تصویر خام طمع
دارای آرزوهای بیهوده، کسی که بیهوده به چیزی طمع می بندد، برای مثال نه من خامطمع عشق تو می ورزم و بس / که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست (سعدی۲ - ۳۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
گوش، عضو شنوایی در جانداران
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ دُ مَ)
دیگ. (از المرصع). رجوع به دسمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
شنوانیده شده و مقبول. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کارساز. (ناظم الاطباء).
- غیرمسمع، شنوانیده نشده. غیرمقبول. جواب داده نشده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و اسمع غیرمسمع (قرآن 46/4) ، و بشنو که شنوانیده نمیشوی، پاسخ داده نمیشوی
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
قید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پای بند و دست بند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
شنواننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : و ما أنت بمسمع من فی القبور. (قرآن 22/35) ، و نیستی تو شنوانندۀ آنان که در قبرهایند
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
ابن مالک بن مسمع الشیبانی که از طرف عبدالملک بن مروان خلیفۀ اموی در سنۀ 86 ه. ق. پس از عبدالرحمن بن سلیم الکنانی به حکومت سیستان منصوب شد و در همان سال در سیستان وفات یافت. (تاریخ سیستان ص 118)
نام پدر قبیله ای از تازیان. ج، مسامعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
گوش. ج، مسامع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسمعه. و رجوع به مسمعه شود، سوراخ گوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسمع. و رجوع به مسمع شود، گوشۀدلو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دستۀ سر دلو که رسن بدان بندند تا دلو برابرباشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دستۀ میانۀ دلو. (غیاث) ، چوبهائی که در داخل زنبیل کنند وقتی که خاک از چاه برمیکشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَمْ مِ)
شنونده و گوش نهنده به سوی کسی. (آنندراج). گوش دهنده و شنونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسمع شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ)
تفرق. الاتصال یا شقی که اندر شریان افتد و خون که اندر فضا که حوالی او باشد گرد آید و هرگاه که دست بر وی نهند بجای باز شود و نیز انفجاری که از شریان باشد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیت الدم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در ذخیرۀ خوارزمشاهی ام الدم با الف و لام است
لغت نامه دهخدا
(گُ سَ مَ)
دارکوب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ جَ)
اسم عام چون در صورت مفرد و در معنی جمع باشد آنرا ’اسم جمع’ نامند: دسته، رمه، گله، طایفه، لشکر، عسکر، خیل، فوج
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مِ)
سفینه. کشتی. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ)
کسی که دارای آرزوی بیهوده و باطل باشد. (ناظم الاطباء). آنکه او را طمع خام است. نعت است مر کسی را که صاحب طمع خام باشد:
یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس
یکی کلنگی گوید، یکی چه خوزیخوار.
کمال الدین اسماعیل.
نه من خام طمع عشق تو ورزیدم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست.
سعدی (طیبات).
جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت
تو من خام طمع بین که چه سودا دارم.
سعدی.
زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات
ای دل خام طمع این هوس از یاد ببر.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ قَ)
باد. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ ما)
از کنیه های زنان است
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زِ)
سلمی دختر مالک بن حذیفه بن بدر از زنان مشهور عرب و از مخالفان اسلام بود و در زمان ابوبکر خلیفۀ دوم در جنگی که با خالد بن ولید کرد کشته شد. (سال یازدهم هجری). و رجوع به اعلام زرکلی چ 1، ج 1 ص 378 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
کفتار. (المرصع) (از المنجد) (منتهی الارب). مقلوب است از ام عمرو. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ حَ)
ماده بز. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ م ما)
کنیۀ چندتن از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 244 شود، بلا. (منتهی الارب) (آنندراج). داهیه. (المرصع) ، جنگ سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). جنگ. (از المرصع). و رجوع به ام صبور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ مِ)
فحش دهنده و بدزبان. (ناظم الاطباء). تشنیعکننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ لَمَ)
یکی از دختران علی بن ابوطالب (ع) بود، آفتاب. (از لسان العرب) (از المرصع) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، می. (ازلسان العرب) (از المرصع) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). شراب، باد شمال. (از المرصع)
شیرازی، زنی با فضل و هنر بود، وی مؤلف کتاب جامع الکلیات است که در شیراز چاپ شده. (از ریحانه الادب ج 6 ص 222)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ لَ مَ)
فاتحه.
لغت نامه دهخدا
(اُدد)
هند مکناه به ام سلمه. دختر ابی امیه حذیفه بن مغیره بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم قرشی مخزومی ام المؤمنین. از زنان پیغمبر اسلام و یکی از زنان بزرگ صدر اسلام بشمار می رفت وی نخست زن ابوسلمه بن عبدالاسد مخزومی بود پس از وفات ابوسلمه در سال دوم یا چهارم هجری به ازدواج پیغمبر درآمد و جزو مهاجران حبشه و مدینه بود. احادیثی از او نقل شده است. در سال 63 یا 64 هجری قمری در هشتاد و چهار سالگی درگذشت. (از ریحانه الادب ج 6 ص 222). و رجوع به همین کتاب و الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 240 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1036 و تنقیح المقال و خیرات حسان ج 1 ص 49 و اعلام زرکلی چ 1 ج 3 ص 1129 و تذکره الخواتین ص 42 و 56 شود
کنیۀ یکی از دختران هریک از امام حسین و امام سجاد و امام باقر و امام کاظم بوده است. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 222 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ)
یا ام سعید. دختر عروه بن مسعود ثقفی از زنان علی بن ابی طالب (ع) بود، و از آن حضرت دو دختر آورد: رمله و ام الحسن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سِ)
کوهی است در بنی غاضره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسم جمع
تصویر اسم جمع
نام رمن (رمن جمع و مجموع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام طمع
تصویر خام طمع
گاو ریش آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمع
تصویر اسمع
جمع سمع، گوش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
((مِ مَ))
گوش، جمع مسامع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خام طمع
تصویر خام طمع
((طَ مَ))
کسی که آرزوهای بیهوده در سر می پروراند
فرهنگ فارسی معین
امروز صبح
فرهنگ گویش مازندرانی